کد مطلب:153835 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:134

مسلم بن عقیل جلو دارالاماره
وقتی مسلم بدرب دارالاماره كوفه رسید تشنگی بر او غلبه كرده بود و جلو درب قصر ظرف آب سردی بود مسلم گفت قدری از این آب بمن بدهید.

مسلم بن عمرو باهلی گفت: می بینی چه آب سرد و گوارائی است به خدا قطره ای از آن نخواهی چشید، تا حمیم دوزخ را بچشی و او را از نوشیدن آب منع نمود، مسلم گفت: مادر بعزایت بنشیند تو كیستی؟ باهلی گفت: من آنم كه حق را شناخته ام هنگامی كه تو منكر آنی و از امام و پیشوای خود اطاعت كرده كه تو با امام خود خیانت كردی، من مسلم بن عمرو باهلی هستم.

مسلم بن عقیل فرمود: مادر در سوك تو بنشیند كه چه جفاكار و سنگدلی ای پسر باهله تو سزاوارتری از من به حمیم دوزخ، در این موقع مسلم تكیه به دیوار داد و نشست، عمرو بن حریث غلامش را گفت ظرفی آب بیاور و به مسلم بده، او چنین كرد مسلم ظرف آب را نزدیك دهانش برد و خون از دهانش در آب ریخت لذا آن را نیاشامید و دو مرتبه ظرف آب را پر كردند و هر دفعه خون با آب مخلوط شد در دفعه سوم دندانهای مسلم در كاسه ریخت دیگر آب نیاشامید و گفت خدا را سپاس می گویم كه اگر از این آب روزی من می بود می آشامیدم [1] .


[1] اعيان الشيعه ج 1/ ص 592 مقاتل الطالبين ص 106 - بحار ج 44 /ص 355 - كامل ج 4/ص 34 - ارشاد ص 215 طبري ج 7/ ص 265.